چه سود از شرح این آشفتگی ها بی قراری ها
تو مه بی مهری و حرف منت باور نمی آید
تلخ...برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45
محبوب من
شاید بدانی ... شاید هم نه
یک مجلسی بود ، خواستم که وارد شوم برادر هاتان را دیدم ... شرم هجوم آورد ... پایم کند شد
یکی شان جلو آمد ، چنان با محبت در آغوشم گرفت که ترسم ریخت
از هر دری سخنی گفتیم ...
وسوسه بی پرده حرف زدن مرا می سوخت ... این شهوت درونم را تسخیر کرده بود
مبارزه ای که در آخرهای مراسم ...
خود را رها کردم و گفتم ...
چیزی که دریافت کردم ... لبخند ... یک آغوش مردانه پر از محبت ، و یک روبوسی بود
شب آرام خوابیدم
تلخ...برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت
باید بسنده کرد به رویای دیدنت
تلخ...
برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45
۱۲ نوامبر
او پدر و مادر و یک برادر ارشد و رفقایی دارد
این حرفها را همه روزه پیش خودم تکرار می کنم و کاری در اینجاندارم، آنچه او کم دارد بی شک من نمی توانم باشم. اما او چیزی کم ندارد
او به چیزی نیاز ندارد
و اگر مهربانیش مجذوبم می کند هیچ چیز در این مهربانی به من اجازه نمی دهد که خود را به او تحمل کنم ... آه ... چه جمله تلخ و پوچی
سکه سازان... اثر آندره ژید
تلخ...برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45
برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45
برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45
برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45
برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 97 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45